"هـمــــــــــرنگ"
ღ صدای پای زندگی ღ
۞ ۞
تبادل لینک و کپی دلنوشته هابا ذکر منبع آزاده...
راه ارتباطی آیدی اینستاگرام : ali.mhmuodi

امسال آنقدر خود را با مشغله هایم مشغول کرده بودم که
مجالی برای دلتنگیهایم نمانده بود
ولی باز امشب دیوانه گیم بالا زده است...
نه سکوت نه موسیقی هیچ چیز آرامم نمی کند...
بازآمده ام بنویسم ...
آمده ام این ذهن پر از پوچی را در این صفحه سیاه خالی کنم...
انگار امسال هوای نبودنت سردتر است ...
دستانم توان نوشتن ندارد...
انگار تمام خاطراتم یخ زده است...
من سردم است ...
گویی خیال بودنت هیچ گاه گرمم نخواهد کرد...
میدانی ...
زخمهای من همه از عشق است...
چرا این روزها دروغگوها مهربانند و شیادها عاشق...
این روزها قد عشق به رختخواب می رسد...
خدایا این روزها از آدم ها دلگیرم...
از خیانت ها ...
از نگاههای پر هوس...
از عشق های پوچ...
خدایا در این روزهای ناآرام ...
پناه دل بی قرارم باش...
در پایان حرفهایم...
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده
باور نمیکنم اینک بی توام
هنوزدر حسرت چشمهایت هستم ،
چشمهایی که با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد
بگذار اعتراف کنم...
هنوز هم عاشقم ، عاشق آن بهانه هایت…

خدایا ...
این روزها کمی بیشتر هواست به من باشد...
هنوز زمستانت نیآمده است ...
ولی ....
اینجا دلی یخ زده است ...
خدایا ...
برای دلم امن یجیب بخوان ...
تا شاید این قلب نا آرامم، آرام گیرد ...
میبینی خدایــــا....
چقدر ساده ام ...
که فکر میکنم اگر نباشم ....
دلی برایم تنگ میشود ...
ولی ...
اگر نباشم ، فقط نیستم همین ...
خدایا هم اکنون من پر از هیچم ....
پس تو نقطه های روشن ایمانم باش ...
خدایا ...
من یک عذر خواهی به خودم بدهکارم ...
برای اینکه انسان بودم ...
برای اینکه ساده بودم ...
خدایا مرا بخاطر انسان بودنم ببخش ...
در پایان حرفهایم ...
خدایا از تمام این دنیایت ...
فقط ...!!!!
انســــــــانم آرزوست ...

خــــــــــدایا؟!
انگار تو را نمیفهمم!
هستی،
و من چه ساده
یاد تو را در لحظههای مبهم حیات گم میکنم.
لحظههای سرخوشی و بیعاری...
بودنت را کتمان میکنم
تا زیر بار گناههای پیاپی بیهوش نشوم
و فراموشم میشود
که این کتمان، عین بیهوشی است...
روزهاست خود را آزاد مینامم
و آزاده،
با آن که میدانم سر بر سینه اسارت گذاشتهام!
پناهم بده! تنهایم... تنهای بیتو!
روزهاست ،...
دست تنهایی را میبوسم...
و لحظههای ...
پر از تشویش او را در آغوش میکشم
و میبویم ...
میدانم هستی، این منم که نیستم!
خدایــــــا در این روزهای بی کسی ام ....
تنهــــــایم مگذار...

دستانم را بگیر ...
میخواهم برای لحظه ای آرامشت را قرض بگیرم …
میدانی...
هوا سرد است این روزها
اما چه گرمای شیرینی است
بودن در کنارت...
و بودن در هوایی که نفسهای تو در آن جاری است!
سخت شده ثانیه ای بی تو نفس کشیدن
نفسهایم ...
مٱمن گرمی چون سینه ات را می خواهد و می طلبد
چشمانم فقط تو را می خواهد و می طللبد
دستانم فقط لمس انگشتان تو را می خواهد و می طلبد
و حتی لبهایم ....
و حتی تمام جانم ....
دوستت دارم ...
راســـتی...!!!
لرزش دستانم ، زردی صورتم ، بیقراریم …
حکایت از اعتیاد من است ، آری معتاد شده ام ، به “تو”
یک قـــــول!!!
صبرت که تمام شد نرو.....
منتظر بمان
شاید!!!
قشنگ ترین احساس از آن لحظه باشد...
در پـــایــــان حرفهـــــایـم...
جاگذاشته ام دلی!!!
هـــــرکه یافت...
مژدگانی اش تمام “زندگی ام”

خــــــدايـــــا...
آغوشت را امشب به من می دهی ؟
برایِ گفتن!چیزی ندارم
اما برای ِ شنفتن حرفهایِ تو گوش ، بسیار . .
می شود من بغض کنم
تو بگویی :
مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنی . .
می شود من بگویم خدایا ؟
تو بگویی : جانِ دلم . .
می شود بیایی ؟
تــــمــــنــــا می کنم
ღღღღღღღღღღ
خــــدایـــا....
بارها همان جایی دستم را گرفتی که .
می توانستی مچم را بگیری
فردا را به امید آنکه...
در آغوشم بگیری شروع می کنم...
ღღღღღღღღღღ
خدایا وقتی تو پشتمی...
مهم نیست کیا جلوم هستن!!!
ღღღღღღღღღღ
در زندگی لحظاتی پیش می آید که...
انسان نه کسی را دوست دارد
و نه دلش می خواهد کسی او را دوست داشته باشد!
ღღღღღღღღღღ

روزی به تمام این بی قراری ها می خندی
و ساده از کنارشان می گذری"
این قشنگترین دروغی ست
که دیگران
برای آرام کردنت به تو می گویند...!
ღღღღღღღღღღ
با احتیاط عاشق" شوید
جدایی خبر نمی کند ...!
ღღღღღღღღღღ
و باز در پایان حرفهایم
ما بهم نمیرسیم
اما بهترین غریبه ات می مانم
که تو را
همیشه دوست خواهد داشت...
ایــنجـــــا من،...
کــــــسی را مینویسم
و
گه گاه خودم را
که همه او شد و ماند و خواهد بود
من
عشقرا خواهم نوشت…

میبندم چشمانم را تا شاهد خرد شدن احساسم نباشم
میگیرم گوش هایم را تا صدای شکستنش را نشنوم
اما افسوس صدایش تمام قلبم را به لرزه در آورده است
قلبم تکه تکه شده است....
شکستن قلب درد دارد درد....
خـــــاطرات:
وقتی یه روز میبینی خودت اینجایی و دلت یه جایی دیگه...بدون که کار از کار گذشته و تو عاشق شدی طوری میشه که قلب فقط وفقط واسه عشق میتپه، چقد قشنگه عاشق بودن و مثل شمع سوختن.
همه چی با یه نگاه شروع میشه، این نگاه مثل نگاه های دیگه نیست یه چیزی داره که اونای دیگه نداره ،محو زیبایی نگاهش میشی، تا ابر تصویر نگاهش رو توی قلبت حس میکنی. نه اصلا میذاریش تویه صندوق درش روهم قفل میکنی تا کسی بهش دست نزنه...
حتی وقتی با عشقت روی یه سکوه میشینی و واسه ساعت های متماری باهاش حرف میزنی، وقتی ازش دور میشی احساس میکنی قشنگترین گفت وگوی عمرتو با کسی داری از دست میدی...میبینی کار دلو...
شب میای بخوابی مگه فکرش میذاره؟خلاصه بعد یه جنگ و جدال حسابی با خودت چشاتو روهم میذاری...ولی همش از خواب میپری...از چیزی میترسی
صبح که از خواب بیدار میشی نه میتونی چیزی بخوری نه میتونی کاری انجام بدی، فقط و فقط اونه که توی ذهنت قدم میزنه. با خودت میگی: ای بابا از درس وزندگی افتادم اخه من چمه؟!!
راه میافتی تو کوچه و خیابون هر جا که میری هرچی که میبینی فقط اونه گویا همه چی از بین رفته و فقط اونه، طوری بهش عادت میکنی که اگه یه روز نبینیش دنیا به اخر میرسه.
وقتی با اونی مثه اینه که تو آسمونا سیر میکنی، وقتی بهت نگاه میکنه گویا همه دنیارو بهت دادن گرچه عشق نه حرف میزنه و نه نگاه میکنه آخه خاصیت عشق همینه ادم رو عاشق میکنه و بعد ولش میکنه به امون خدا...
وقتی باهاته همش سرش پایینه! تو دلت میگی تورو خدا فقط یه بار نگام کن...اخه دلم واسه اون چشمای قشنگت یه ذره شده دیگه از آن خودت نیستی... بدجور بهش عادت کردی مگه نه؟!!
یه روز بهت میگه میخواد ببینتت... سر از پا نمیشناسی...حتی نمیدونی چکار کنی...فقط دلت شور میزنه...اخه شب قبل خواب اونو دیدی...خواب دیدی همش از دستت فرارمیکنه وقتی اونو میبینی با لبخند میگی: خیلی خوشحالی که امروز میبینیش...ولی اون سرش رو بلند می کنه و تو چشات زل میزنه و بهت میگه: اومدم بهت بگم بهتره فراموشم کنی.
دنیا رو سرت خراب میشه ...همه چیزو ازت میگیرن...همه خوشبختیهای دنیارو...
از جاش بلند میشه و خیلی اروم دستت رو میبوسه میذاره رو قلبش و بهت میگه :خیلی دوست داره و برای همیشه ترکت میکنه...
دیگه قلبت نمیتپه دیگه خون تو رگات جاری نمیشه، یهو صدای شکستن یه چیزی میاد دلت میشکنه و تیکه های شکستش روی زمین میریزه.
دلت میخواد گریه کنی ولی یادت میافته بهش قول داده بودی هیچ وقت بخاطرش گریه نکنی چون میگفت اگه یک قطره اشک از چشای تو بیاد من خودمو نمیبخشم...
دلت میخواد بهش بگی چقدر بی رحمی که گریه رو ازم گرفتی، ولی اصلا هیچ صدایی از گلوت در نمیاد! بهت میگه فهمیدی چی گفتم؟؟ با سر بهش میگی اره!!
وقتی ازش میپرسی چرا؟؟ میگه چون دوستت دارم!!
انگشتری رو که تو دستته در میاری اخه خیلی اونو دوست داری. بهش میگی مال تو...:
بعد دستت رو محکم فشار میده و تو چشات نگاه میکنه و...
بعد اون روز دیگه دلت نمیخاد چشاتو باز کنی اخه اگه بازشون کنی باید دنیای بدون اونو ببینی...تو دنیای بدون اون میخوای چیکار؟!!(مثه یه بازی بچه گانس که خیلی دوستش داری)

میـــدونی...
دیگه همه چی تموم شده یه حقیقته که باید قبولش کنی خدایی سخته.
برای همیشه یه دل شکسته باقی میمونی، دل شکسته ای که تنها چاره ی دردش تویی... واقعا که عشق تو افسانه هاست
کاش راهه برگشتی بود...
برچسبها: من عشق را خواهم نوشت
مهم نیست که پستام مخاطب خاص نداره
مهم اینه که تا دلت بخواد همدرد داره...
✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘
ماندن بهانه میخواهد
و نوشتن دلیل!
بهانه ام کو؟ کجاست؟
میخواهم بمانم! بنویسم!
بیا...برگرد
✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘
بـه خـــــودم قــول میدهـــــم کــــه فــــــــراموشــــت کـــــــنم
وقـــتی صـــبــح میشـــــــود تــو را کـه نـه …
ولــــــی !
قــــــــولم را فـــــــرامـــوش میکـــــــنم
✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘
نوشته ها بهانه است
فقط مینویسم که یاد آوری کنم
به یادتم
باورش باتو …
از خواستنــــــت که نــه...
از نداشتنــــــــت خــسته شده ام"
✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘
خودت را تصور کن
بی "او"
شاید بفهمی چه کشیدم
بی "تو"
✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘
غمگین ترین جای خاطره اونجاییه که
کم کم احساس میکنی
چهرش داره از یادت میره.....!
ساده بگم : دلم تنگِ کسی هست ...
که دیگه نیست..... !!!
✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘
ﺗﺎ ﻣﺎﻝِ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﺸﯽ ،
ﺑﻘﯿﻪ ؛ ﺗﺎﺯﻩ ﯾﺎﺩﺷﻮﻥ ﻣﯿﺎﺩ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ
ﺩﺍﺭﻥ…
فراموشت كرده ام
اين هم دروغ!!!
تا آخر عمرت هم اگه تنها موندی مهم نیست!!!
فقط نزار به جایی برسی که تو آغوش کسی با یاد کسی دیگه ای بخوابی
سـختـه...
بـه جـایی بـرسی کـه دیـگه
نـه هیـچ اومـدنی آرومـت کنـه ،
نـه هیـچ رفتـنی نابـودت...
✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘
از یه جایی به بعد .....
مرض چک کردن موبایلت خوب میشه....
حتی یه وقتایی یادت میره گوشی داری
دیگه دلشوره نداری موبایلتو جا بذاری یا اس ام اس برات بیاد....
از یه جایی به بعد....
دیگه دوست نداری کسی رو تو خلوتت راه بدی
حتی..اگه تنهایی کلافه ات کرده باشه
الان دقیقا وایستادم تو همون لحظه از یه جایی به بعد!!!!
✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘
گـــــــــــــــاهی فقط بوی یه عطر
شنیدن صداش
خوندن اخرین smsش
یک تشابه اسم
برای چند لحظه....
باعث می شه دقیقا احساس کنی.....!
که قلبت داره از تو سینت کنده می شه...
✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘✘
غمگينم همانندِ
مترسكي كه به كلاغ گفت ;
هر چقدر دوست داري نوكم بزن ولي تنهايم مگذار...!
خـــــــــــــــدایــــــــــا...
دلتــــــــــــــــــــــنگــــــــــم...!!
برای کسی که مدت هاست بی انکه باشد
هر لحظه با فکرش" زندگی کرده ام
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤
زندگی کردن که به همین راحتی ها نیست جان من!
باید باشد بهانه هایی که نبودشان نابودت کنند...
مثل :خنده های کسی,نگاه خاصی,صدایی...
چشمهایی, تکه کلامهایی....
اصلا ادم باید برای خودش
نیمکت دو نفره ای داشته باشد ...
تاعصر به عصربه ان سربزند....
شب که شدبایدشب بخیرهایی را بشنود....
باید باشند کوچه ها وخیابان و پیاده رو های که...
از قدمهایت خسته شده اند.....
فنجان های قهوه ای که فالشان عشق باشد....
میزی در کافی شاپ باید شاهد خاطرات ادم باشد...
باید باشند ریتم ها وموسیقی هایی که دگرگونت کنند...
حتی بوی عطری خاص درزندگیت حس شود...
دست خطی که دلت را بلرزاند....
عکس که اشکت را دراورد......
باید باشد....
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤
گـل یا پــوچ؟
دستت را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط تصــــــور کنم ..
که در دستانت
برایـــم کمی عشق پنهـــان است
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤
ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ
ﺩﻟﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﯾﮑﯽ ﺗﮑﻮﻧﺖ ﺑﺪﻩ ...
ﺗﮑﻮﻧﺖ ﺑﺪﻩ ﺑﮕﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﯽ، ﺑﺴﻪ ﺩﯾﮕﻪ !!
ﺗﻮ ﻫﻢ ﮐﻮﺭﻣﺎﻝ ﮐﻮﺭﻣﺎﻝ ﺑﺮﯼ ﮔﻮﺷﯿﺘﻮ ﭼﮏ ﮐﻨﯽ!
ﺑﺒﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺑﺮﺍﺕ ﺍﻭﻣﺪﻩ !!..
هنوزﺧﻮﺍﺑﯽ ﺗﻨﺒﻞ"؟
ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﯾﮑﯽ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻣﯿﺰﺍﺭﻩ ﺭﻭ ﺷﻮﻧﺖ ﻣﯿﮕﻪ.
ﺑﻪ ﭼﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﺎﯼ ...
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺩﺍﺕ، ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﺎﺕ، ﺑﻐﻀﺎﺕ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻪ !...
ﭘﯿﺸﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯿﮕﯽ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺷﺪ،
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩ! ؟
ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ﺗﻮ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﻗﺘﻪ ﻣُﺮﺩﯼ،
ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ، ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻧﻔﺲ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﻫﺎ...
ﻫﻨﻮﺯ ﺟﺴﻤﺖ ﺗﮑﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭ ...!
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤
مرا با خيالت تنها نگذار
خيالت اصلاً به تو نرفته…
مهربان نيست
آزارم ميدهد..!!
دلم خودت را ميخواهد...
میفمهی!!!خودت را...
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤
دلم کمی خدا می خواهد...
دلم!!!
تمام شدن میخواهد
از ان تمام شدن هایی
که بشود
نقطه سر خط.
انگاه
دیکته تمام شود
ومن دیگر آغاز نشوم....
دلــم كــَمى خــُدا مــى خــوآهـَد
كـــَمى سكــوت
دلــَم دل بـــُريدن مــى خــوآهـَد
كــَمى اَشك
كــَمى بــُهت
كــَمى آغــوش آسمــآنى
كــمى دور شــُدن اَز ايــن جــنس آدم ...
راستی خدا ! اگر من نبودم ...
این همه غمهایت را چه میکردی؟؟؟!!!
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤
ببین مرا چه گونه جادو کردی ؟
هنوز هم نمی توانم...
آن گونه که بودم ، باشم
هنوز هم نمی توانم
روزهابعد از نبودنت
انسان دیگری را...
آنگونه که برای تو ساختم برای خود بسازم
راستی میدانی!!!
جزایی بالاتر از این نیست ؛
که به کسی دل ببندی ،
که قسمت تو نیست ... !!!
سخت ست اما خداحافظ...
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤
و اما بـــاز در پایان حـــرفهایم...
یه چیــــز بــگم به دل نگـیر"
ﻣــــﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﯾﮕــــﺮﯼ ﻭﺍ ﻣﮕﺬﺍﺭ!!!
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿــــﻤﺎﻥ ...
"ﺗـــــــــﺎﺏ"ﻧـــﻤﯽ ﺁﻭﺭﯼ ...
راسـتــی!!!
رویاهایی هست که شاید هرگز تعبیر نشوند
اما همیشه شیرین اند...
مثل رویای داشتن تـــــــو …::
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﯾﮑﯿﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ، ﻣﺎﻟﻪ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ،
ﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ ﺑﺎﺷﻪ،
یکی که کنارش خود خودم باشم...
ﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﻣﻬﻢ ﺑﺎﺷﻢ ...
ﺩﻟﻢ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻬﺶ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻓﮑﺭ ﻧﮑﻨﻪ ﻣﺤﺘﺎﺟﺸﻢ،
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﺤﺒﺘﺎﻣﻮ ﺑﺎ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﺪﻩ ...
ﺩﻟﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﻧﻢ ﺑﻬﺶ ﺑﺒﺎﻟﻢ ...
ﺩﻟﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﮐﻪ ﺟﻠﻮ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺑﮕﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻟﻪ ﻣﻨﻪ، ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﻨﻪ ...
ﺩﻟﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﯾﻪ ﻣﺮﻫﻢ، ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ...
یکی که وقتی ازش هدیه خاستم نگران این نباشم که با خودش هزار هزار فکر بی مربوط کنه
ﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﺭﻓﯿﻖ ﺑﺎﺷﻪ،
یکی که یار باشه....
یکی که اومدنش، رفتن نداشته باشه...
ﯾﮑﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﺑﮕﯿﺮﻣﻮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻧﯿﻢ ...
ﺩﻟﻢ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ...
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻫﺎ ﮔﯿﺮ ﻧﻤﯿﺎﺩ
من، به تو فکر میکنم!!!
فقط چند پاراگراف!
وقتی به تو فکر میکنم
از آسـمــانِ تابســتــان
بهـــــــااااار میبارد…
من، به تو فکر میکنم!!!
پشت میز تحریرم مینشینم.
دهان لپتاپمرا باز میکنم.
دکمه بیدار شدنش را فشار میدهم.
دستهایم را بههم میمالم.
انگار میخواهم واژهها را به نوک انگشتهایم هدایتکنم!
مثلِ هر روزِ این همه سالِ نویسندگی،
بااحتیاط قلبم را از سینهبیرون میآورم.
و میگذارم قسمت شمال غربی میز تحریرم!
توی کلاسهای نویسندگی،
میگویند که دوره نوشتههای احساسی به سر رسیده است
و نویسندهها باید با عقلشان بنویسند!
پس باید سعی کنم با عقلم بنویسم.
سعی میکنم و بالاخره… نمیتوانم!
مثل همه این روزهای نویسندگی… نمیتوانم!!!
بااحتیاط قلبم را برمیدارم و سر جایش میگذارم!
بعد مینشینم
و با خیال راحت،
شروع میکنم به سروکله زدن با کلیدهای لپتاپم.
*
این منِ بهانهگیر،
آنقدر درگیرِ بهانهگیری بود که یک لحظه هم به
باورش خطور نکرد!!!!!
که تو در تمام لحظهلحظه روزگارش دوستشداشتی!
که دوستش داری! که… خدا بگذرد از این منِ کمحواس!
که حواسش به این همه سکوت عاشقانه تو نبود!
که…
آنقدر داد و بیداد کرد،
نفهمید چشمهایت مدام عشق را زمزمه میکنند!…
که
نگاهت طعم ناب عاشقی را دارند!…
که…
من همیشه و هنوز چقدر دوستت میدارم
و تو…
همیشه و هنوز چقدر دوستم میداری!
و من هر روز دعا میکنم:
خدا پرندههای عشق را به هم برساند و حفظشان کند.
خوب به یاد دارم آن روزی را که نگاهی چکید روی صورتم!
و خوبتر به
خاطر دارم که تمام پرندهها خداخدا میکردند که باران ببارد!!!
امروز تمام ترسهایم را جمع کردم
دانه به دانه. با اعتماد و امید...
خوب میدانم که همیشه باید به .....اعتماد کرد!!!
به خاطر همین اعتمادِ خوشایند است که چشمهایم با من
نشستهاند
و انتظار آمدنت را...
نفس نفس میکشند!
عزیزم…
*
راستی! این سطرها را من آفریدهام
اما بارانی شدنشان کار من نیست!
شايد برخي از خوانندگان اين وبلاگ را به كليشه بگيرند...
و بگويند كه اين همان تم هميشگي عشاق جوان را دارد.
اما بايد توجه داشته باشند،که!!!
آيا هيج اتفاق افتاده است كه يك كليشه را "تجربه" كنيد؟
و تنها هنگام روايت آن براي ديگري دريافته باشيد كه
كلمات توصيفيتان كليشه اي است و...
آن وقت سعي كرده باشيد كه به شنونده بفهمانيد كه چقدر تجربه
يك كليشه مي تواند غيرمنتظره باشد؟
گاهي از اوقات آنقدر برخلاف كليشه ها حركت مي كنيم كه
خود كليشه مي شويم...
آری !!!!
این وبلاگ این کلیشه ها را می شکاند،
بلاگ های آن را، به قول خود نویسنده آن، با "درد" بخوانید
قافیه به قافیه تو را باختم نازنین
برگ به برگ
قلم به قلم
واژه به واژه
و اینک تنها داشته ی من
حس تلخ نداشته هایی ست
که شعر نمی شود اما
آوار می شود اتاق بی در و پیکر را
چقدر خوب است که دلتنگم
چقدر خوب است که چیزی ندارم تا از دست بدهم
چقدر خوب است که تمام عصرها ، عصر جمعه است
چقدر خوب است که بغض دارم
من نه شاعرم
نه هوس دارم به شروع دردهای دوباره
اما تو را بد باختم نازنین ...بد باختم
تو را به حس جنونی باختم که باورم بود
زیر هم نوشتن این واژه ها دلیل بر شعر نیست
دلیلش واژه هایی ست که به هم ربط ندارند اما
هر کدام از یک درد حرف میزنند
تو را به زیادی عشقم باختم
واژه های من از آن جهت معمولیست
که من معمولی ترین عاشق بودم
همین
و تو معمولی نبودی و تمام شد
فقط این را از من داشته باش
مجنونِ عشق تو شدن
تنها چیزی بود که مرا به من می رساند
تنها چیزی بود که ماندگارم می کرد
..............................................
گاهی که گریه کفافِ حرفهایت را ندهد
باید که خندید
امروز و این ساعت ، فقط مال من بود
امروز و این ساعت من شادترین عاشق روی زمین بودم
امروز و این ساعت تمام داشته هایم را از دست دادم
..............................................
بــــــــهـــــــار هــــــــــــم سرش
گـــــرم دیـــــد و بـــازدیـــــد اســــــت
وگــــرنه ســــابـــقه نداشـــــــته اســــت
که تـــــــــــــو نباشـــــــی و
بـــاد و بــــارانــــــــــــــی
به راه نیفــــتـــــــد....!
"""""""""""""
بگو سرگرم چی بودی
که اینقدر ساکت و سردی
خودت آرامشم بودی
خودت دلواپسم کردی
ته قلبت هنوز باید
یه احساسی به من باشه
چقدر باید بمونم تا
یکی مثل تو پیدا شه
تو روز و روزگار من
بی تو روزای شادی نیست
تو دنیای منی اما
به دنیا اعتمادی نیست
تو روز و روزگار من
بی تو روزای شادی نیست
تو دنیای منی اما
به دنیا اعتمادی نیست
"""""""""""""
نشانه مي گيرم تمام لحظات را..
و سيگارم را آتش ميزنم..
بر روي نيمکت سنگي مي نشينم
بند کفشهاي پوسيده م را نگاه ميکنم..
عصباني مي شوم
بغض ميکند مرا..
چشمهايم را مي بندم
به گذشته بر مي گردم
و
نشانه مي گيرم تمام لحظات را..
آتش
آتش ميزنم و
به سوي تو
شليک مي کنم هجوم افکارم را..
پوکه هاي سيگار
يک به يک بر زمين مي افتند..
"""""""""""""
کوک شود برای آغوش
ساعت
به وقت بی محلی تو تنظیم است
کاش می شد
به جای عقربه ها
دست های تو را جلو کشید...
"""""""""""""
همیشه عشقتو
به بی لیاقت ترین شخص ممکن میدی!
"""""""""""""
به خدا بگویید زمستانش سرد نیست
جمع کند تکرار فصل هایش را ....!
"""""""""""""
وقتی یک زن دیوانه وار
باتو بحث میکنه
خوشحال باش
چون سکوت یک زن
نشانه پایان توست.....!
"""""""""""""
آنها که گفته اند : "دوري و دوستي"
يا طعم دوستي نچشيده اند ،
يا درد دوري نکشيده اند
"""""""""""""
زن به همان شيوه مرد عشق نمي ورزد ...
عشق يك مشغوليت در زندگي مرد است ...
اما براي يك زن خود زندگي است
"""""""""""""
عقربه هاي بزرگ و کوچک ساعتِ من
هرگز به همديگر نمي رسند..
تو از دستِ من همواره مي گريزي
و من
براي بدست آوردنِ تو بايد
زمان را متوقف کنم..
افسوس که اين کوشش من,
در پي تو, ثانيه وار بيهوده ست..
تو و زمان
بارها, مرا دور زده ايد..
"""""""""""""
هميشه خوب خداحافظي كنيد!
گاهي همه چيز آنقدر سريع اتفاق ميافتد كه
فرصتي براي يك خداحافظي خوب پيدا نميكنيد!
"""""""""""""
درود بر شرافت زنان سرزمینم ،
که گیسوهایشان را باد به دست چارقدی سپرده که از آنِ آنها نیست ...
چارقدی که باید بر سر مردانی باشد ،
که شرافتشان را به دست باد سپرده اند ... !!
"""""""""""""
"""""""""""""
درون ِ من یک جمعیت زندگی میکند ولی من نمیتوانم درونِ جامعه زنده گی کنم..
"""""""""""""
ما هر دو احمقیم
من
که پیشانیم را
به سردی این لوله پولادین می چسبانم
تو
که ماشه را نمی کشی... .
"""""""""""""
هیچکس نـفهمیـــــد که « زلـیخـــــــا » مــَـــــــــرد بـود ..!
میــــدانی چــــــــــــرا ؟؟؟
.مـــــردانـــگی میــخواهـــــد
مــــــــانـدَن ،
پــای عشــــــقی که مـُـــدام تـو را پـــس میــــزَنــد
"""""""""""""
دلم هوا می خواهد....... این بار کمی در سرنگ..... خسته ام....!!!

دیدید...!!!
نوشتههایی هستند که خواندنشان سنگین است
حالت را عوض می کنند. ضربان قلبت را بالا میبرندو پُراند از غم ِشیرین...
دوست داری مرورشان کنی
و بعد
هم یادداشتی پایش بنویسی .
اما
بعضی نوشتهها سنگینتراند...
نمیتوانی بیش از یکباربخوانیشان.
خط به خط که پایین میروی کلماتش ...
آوار میشوند بر سرت...
بر شانههایت سنگینی می کنند "
بس که درد دارند بس كه تو را نوشتهاند.
در پایان حرفهایم...
دلم پُر بودنی میامو اینجا خالیش میکنم...
بعضیا میگن نوشته هام
غمگینن..
ببخشین اگه نوشته هام
درد دارن...
میدونم ...
بعضی از نوشته ها" انگار تو را نوشتهاند...
٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠٠•●♥ ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ ♥●•٠

واقعي بوديم ، باورمان نكردند ،
مجازي شديم ، فيلترمان كردند !
و چه دنيايي ساختهاند براي ما نسل سوخته ...
اما من گاهی ادمهای دنیای مجازی را
به ادمهای اطرافم ترجیح میدهم!
وقتی بی ترس از قضاوت ادمها ...
از دردها و دغدغه هایم میگویم
گاهی درد دل بعضی ها انگار...
حرفهای دل توست ...
که انقدر نگفتی باورت شدهبی دردی
و دلیل این بغض که همیشه با توست
و نفس کشیدن را برایت سخت میکند نمیفهمی!
آهای شماهایی که میگید
نوشته هات خود منه...
دردای دلمونه...
کجایین پس...همه میگن همدردیم ...
کجان این همدردا ...
برچسبها: بعضی نوشته ها انگار تو را نوشتهاند

بـغـض خیــــــس!!!
بعضی
حرفها رو نمیشه گفت ؛
باید خورد !
ولی بعضی حرفارو نه
میشه گفت،نه میشه خورد!
میمونه سر دلت !
میشه دلتنگی...میشه
بغض...میشه سکوت...
میشه همون وقتی که خودتم نمیدونی چه مرگته!
نمیدونم باز امروز چه مرگمه!!!
ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ
خیلی سختِ نگه داشتن بغض پشت تلفن . . .!
مخصوصاً وقتی که میخوای نفهمه . .
هی قورتش میدی . . .هی . .
اما آخرم چیکه چیکه اشکات گونه ها تو خیس میکنه!
اون موقع هس که یهو تلفنُ قطع میکنی. . .
بعدشم میگی خودش قطع
شد
ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ
هی به خودت میگی من دیگه فراموشش کردم ..
اصلا به من چه او الان کجاست و داره چیکار
میکنه
اما یهو یاد اون روزا یه چیزی رو داخل گلوت
میترکونه...
که تا اشک نریزی خالی نمیشی...
ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ
برای
بعضی درد ها
نه می توان گریه کرد ...
نه می توان فریاد زد ...
برای بعضی از دردها...
فقط می توان
نگاه کرد و شکست ...
ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ
چقدر سخته آدم
هم این دنیاشو از دست بده هم اون دنیاشو ...
خدایـــــــااااااا ...
چرا کمک نمیکنی...
نکنه فراموش شدم...
تنت در آغوش کسی
و دلت پیش دیگری
هزار خطبه هم که بخوانند
خیانت است
اگر
بدنت در دست كسيست
و فكرت پيش ديگری،
هم جسمت را كشته ای
و هم روحت را ...!!!
ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ ஜ

و باز در پایان حرفهایم...
پشت این بغض
بیدی نشسته است...
که خیال میکرد با این بادها نمیلرزد !
خدایاااااااااا
از حست بگو برایم
می بینیو ســــاکتی؟؟؟

من...
یکی بود ِ همیشه ام و...
تـو...
یکی نبود ِ بی کسی هایم !
يکی بود که اونم رفت!!!
کاش از اول ...
غير از خدا هيچکس نبود....
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤
وقتی كه دلتنگ باشيم
ديگر فرقی ميان
زندگی و مرگ نيست
چشمهای بسته
ترانه های آرام
اشكهای نم نم
حتی در ميان بغض های
نفس گير خنديدن
ديگر چه فرقی می كند
كه كی يا كجا....
ارام ارام زمزمه
ميكنی
تمام حجم نبودنش را
در ميان هجاهای كوتاه ، كوتاه
كه بغض امان امتدادش را در مشتِ فشرده
حبس كرده است...
ميخوانی
می نوازی
نرم نرم
اهسته اهسته
نه.... كسی كه بايد اينجا نيست!
نه.... اويی كه بايد
در جايی كه نبايد....
برای ترانه هايت
شعر دلتنگی می سرايد...
تو بخوان...
نرم .. آهسته.. آرام .. آرام...
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤

و باز در پایان حرفهایم....
می نویسم دوستت دارم...٬
تو از کنار این شعر
آهسته عبور کن
باور کن...
یکی دارد اینجا
یواشکی٬گریه هایش را میخندد;...
دلم
شکست
عیبی
ندارد شکستنی است دیگر ، می شکند
اصلا
فدای سرت ،
قضا
و بلا بود از سرت دور شد . . .
اشکم
بی امان می ریزد
مهم
نیست
آب
روشنی است
خانه
ات تا ابد روشن عشق من...

گاهی
اوقات به یکی نیاز داری...
که
وقتی ناراحتی
بیاد
پیشت بشینه و سعی کنه خوشحالت کنه...
یکی
که وقتی
داری گریه میکنی اونم گریش بگیره...
وقتی
حالت خوب نیست آروم و قرار نداشته باشه..
بهش
نیاز داری ولی نیست !
نباید
سرزنشش بکنی...
به
این فکر کن که....
یکی دیگه هم بهش نیاز داشته !
شاید بیشتر از تو....
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤
عاشقانه هایی که نوشتن ندارد...
نمیدانم عاشقی چیست...
من...
از عشق فقط یک یادگاری دارم...
شکستن بیجا...
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤
سر انجام یک عشق نافرجام :
یکی بود......یکی نابود....
رفت و دیگر ندارمش
تقصیر خودم بود
ته این همه شعر که برایش نوشتم
نقطه نگذاشتم...
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤
هنوز مثل سابق
“مهربانم”
اما دیگر کسی صدایم نمی کند
“مهربانم” …
میدونید!!!
ﻭﻗﺘﯽ
ﺩﻟﺖ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ “ﮔﯿﺮ” ﺑﺎﺷﻪ ،
ﮐﻞ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﻭ “ﻧﺦ ﮐﺶ” ﻣﯿﮑﻨﻪ …

واما...
بـــــــــــاز در پایان حرفهایم...
تنهایی
یعنی:
عاشقشی ...
ولی
حق نداری بهش نزدیک بشی
چون:اون
دیگه تنهانیست...
در وجودم کسی هست !
به وسعت تو ....
که
هر
شب موهایش را شانه میزند
و هر شب یاد آخرین نگاه تو...
آوار میشود...
بر تنهاییم!
بر بی کسی این اتاقم...
و من با خودم فکر میکنم
حریمِ
کدامین خیال را شکسته ام
که
اینگونه حقیقت میشوی در باورم؟
باور
کنی یا نه
باشی
یا نباشی
دوستت
دارم
فرقی
نمیکند خیال باشی
آرزو
باشی
یا
عکسی در قابِ این مانیتور
در
این دنیای مجازیِ پر از مجازات
فرقی
نمی کند که شعرِ کدام شاعر را میخوانی
فرقی
نمیکند که میشناسیم
یا
اینکه من تو را میشناسم
فرقی
نمیکند که روی نیمکتی دو نفره نشسته باشیم
فرقی
نمیکند که لبخندت سهم من بود یا دیگری
فرقی
نمیکند که خوشحال بودیم یا ناراحت
همین
را میدانم که دوستت دارم
و
تو میشوی شروعِ حرف زدن
خودخواهیم
را ببخش
ببخش
که تو را به خواب میبینم
ببخش
که واژه به واژه ی شعرم از تو داد میزند
ببخش
که من عاشقت هستم...
از يه جايي به بعد به خودت ميگي...
اصلن
چه دليلي داره به كسي بگم حالم بده ؟
اونا
چيكار ميتونن واسم كنن...
جز گفتنِ يه الهي بميرم ،
جز
گفتنِ يه ناراحت نباش ميگذره ...
در
روز اونقد مي خنديو ميگي واي ...
من چقد خوشحالم كه خودتم باورت ميشه
واقعن حالت خوبه اما شبا
وقتي سرتو ميذاري رو بالش ميگي نه !!
اونقدرا هم خوب نيستم .
كم
كم گريه كردن يادت ميره ،
ميريزي تو خودت ؛
غمه
دوريشو ، اينكه رفت با كـَسه ديگرو ...
ميگي
به من چه !!
چند
وقت بعد ميبيني ديگه نميتوني ...
سره
يه موضوعِ كوچيك گريه ميكني ،
داد ميزني ،
ميگي
چه بلايي داره سرم مياد ؟
به
خودت فُحش ميدي ، ميكوبي به درو ديوار ،
همه
بهت ميگن چته ؟
تو
كه اينقد ضعيف نبودي !!
توو
دلت ميگي ...!
اونقد
قوي بودم كه ديگه ته كشيده ...
تمومِ
افكارم ، باورام ، احساسم ،
حتا خودمم ديگه ته كشيده ...

یک دی ماه دیگه ميگذره از بودنم ،
یه تولد دیگه...یا یک قدم نزدیکتر به مرگ...
هر سال كه گذشت ،از آدما دورتر شدم
كادوهاي تولد كم شد!
آدماي بد ديدم!
آدماي خوب ديدم!
غم ديدم...
دردو ، قلبم با تمام وجود حس كرد...
تنهايي رو بلد شدم اما واسم عادت نشدُ هنوزم وقتي
تو خيابونا تنها با هنذفري و آدامس خرسي قدم ميزنم.
لبخند مياد رو صورتم .
من ياد گرفتم تنهايي خوبه...
من
ياد گرفتم با داشته هام زندگي كنم...
من
ياد گرفتم وقتي كه دلم گرفت
برم سراغِ شمعدوني هام
ياد گرفتم اونايي كه ميگن ميمونن ، ميرن!
اونايي كه چيزي هم نميگن بالاخره يه روزي ميرن!
با رفتنِ يه سري آدما از زندگيم باورام هم رفت!
اما باوراي جديد ساختم
لبخنداي جديد زدم
من ياد گرفتم زندگي كنم...
حتی شده با درد!
خودم ؛ تولدت مُبارك ...
تو تنها كسي هستي كه هميشه بوديُ نديدمت
تو تنها كسي هستي كه هرگز تركم نكرد...
خودم ؛ تولدت مُبارك ...
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤
ميخوام
نباشم ،
ميخوام
نباشي ...،
شايد
به نبودن ها كه رسيديم
تونستيم
" باهم " باشيم.
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤
من
خودمو نمي بازم ؛
حتا
اگه دستام بلرزن ،
اگه
چشام تار ببينن ،
اگه
پاهام راهِ درستُ تشخيص ندن ...،
گاهي
حس مي كنم گُم شدم
حس
ميكنم هيچ جايي تو اين دنيا ندارم
هيچ
دوستي ...
هيچ
آدمي كه نگرانم باشه ...
شايد
چهره.م همچين چيزيو نشون نده
اما
من واقعن يه موقع هايي خَستَم ...
دلم
ميخواد كسي باشه
دستي
باشه
دلم
مي گيره و من هي به خودم ميگم عب نداره دل كارش گرفتنه
...
تا
كي بگم ...؟
مهم
نيست ...
من خودمو نمي بازم .
❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤

و باز در پایان حرفهایم...
تنهايي آنقدر ها هم كه اين آدمها مي گويند سخت نيست !!
من و خودم از اين تنهايي ها لذت مي بريم .
باهم به پارك مي رويم ...،
باهم موزیک گوش میدهیم ...،
باهم گریه میکنیم ...،
باهم شعر مي خوانيم و شعر مي نويسيم ...،
آه ... باز گفتم شعر !!
راستي اين آخرين باري كه چشمانم
با اَشك عشقبازي مي كرد ،
من شعر نوشتم يا شعر مرا ...؟!
عجيب است !!
حرفهايم كلمه مي شوند و بعد جمله ...
اما كسي هست كه بخواند و درك كند ؟
اصلن كسي هست كه بفهمد ؟
نه نيست ... و من درك مي كنم كه آن تنها منم ،
و باز هم هي مي نويسمو
مي نويسمو مي نويسم...
تا يك روز كه ديگر اين كلمات محو مي شوند ...
فقط آن روز كه من نيستم...
يعني مي شود كسي با گريه بيايد و بگويد
ديگر نيست ...
از دستش دادم ...! نه !!
باز هم كسي نيست .
.: Weblog Themes By Pichak :.