تاريخ : دوشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۲ | 18:1 | نويسنده : Ali

 

 

دیگر نوشته هایم به درد نمی خورند ...

بوی کهنه گی میدهند ...

مشتی حرفهای تکراری و احساسی ...

کلمات دیگر به زبان نمی آیند ...

امشب آمده ام با چشمهایم برایتان سخن بگویم ...

راستی همیشه دلم میخواست بدانم ...

لحظه های بی من ، برایت چطور میگذرد ...

منکه مانده ام چگونه فراموشت کنم ...

سالهاست ...

منو فراموشی سر تو جنگ داریم ...

مهربانم ...!

کاش می دانستی چقدر دردناک است،

شنیدن جمله ی: «برایم دعا کنید  ...

دریافتم ...

کسی که میگوید برایم دعا کنین ...

از همه جا کم آورده است  ...

صبرش تمام شده است ...

خدایا آمده ام بگویم کم آورده ام ...

خدایا ...

میشود این بار تو برایم دعا کنی ...

خدایا دلم بودن میخواهد ...

بودن های جدید و ناب ...

تجربه های جدید و پر استرس ...

گاهی به مرگ فکر میکنم ...

به قول فروغ ...با خود میگویم ...

چقدر حیف است که من می میرم و ...

غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمی کنم ...

می میرم...

 و حداقل یکبار زمین را از روی کره ماه نمی بینم!!

دلم می خواست ...

جاهای ترسناک جهان را می دیدم ...

دلم می خواست ...

یکبار هم که شده از ارتفاعی بلند پرواز می کردم ...

دلم می خواست های من زیاداند٬

بلنداند٫

طولانی اند٫

اما مهم ترین دلم می خواست های من این است که:

انسان باشم٬ انسان بمانم!

خدایا ...

چقدر وقت کم است تا وقت دارم باید مهر بورزم ...

وقت کم است باید خوب باشم ...

مهربان باشم ...

خدایا ....

دلم بهانه‌گیر شده ...

دلم ...

زندگی می‌خواهد ...

سفر می‌خواهد ...

هوای تازه می‌خواهد ....

اما نه ...!!!

هیچکدام از اینها را نمی‌خواهم ...

خوب که می اندیشم ...

باز میبینم که ...

دلم فقط تو را می‌خواهد.....



  • دانلود فيلم
  • دانلود نرم افزار
  • قالب وبلاگ