تاريخ : جمعه ۱ آذر ۱۳۹۲ | 15:59 | نويسنده : Ali






گاهــــــی...

دلـــت برای کســـــی تنگ میشه که هم

 عکســـــشو داری هم شمارشـــــو .

 ولی حتـــی اگه بهش زنگ هم بزنی،

حــــرفی برای گفتن نداری....

❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤

چرا آدما نمی دونن،
بعضی وقتا خداحافظ،
یعنی نذار برم!
یعنی برم گردون!
یعنی سفت بغلم کن!
سرمو بچسبون به سینه ات و بگو:
خداحافظ و زهرمار!
بیخود کردی میگی خداحافظ!
مگه میذارم بری؟
مگه دست خودته؟
مگه الکیه............

❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤


ﺩﻟﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ...

ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﺩﻟﺶ ﺷﯿﺸﻪ ﺍﯼ ...
ﮔﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ...
ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﮐﻤﯽ ﺳﺮﺩ ...
ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﺩﻟﻢ ﯾﮏ ﺳﺎﺩﻩ ﺩﻝ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ...
ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﻭﯾﻢ ...
ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮐﻮﻩ ﺑﺘﺮﺍﺷﺪ ...
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﺷﻮﺩ ...
ﺳﺮ ﺑﻪ ﺑﯿﺎﯾﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ...
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺩﺭﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺍﺳﺐ ﺳﻔﯿﺪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻢ .
ﻏﺮﯾﺐ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﭘﺎﯼ ﭘﯿﺎﺩﻩ ...
ﻗﻠﺒﺶ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ ...
ﮐﻠﺒﻪ ﮐﻮﭼﮏ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ...

ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﺒﻪ ﺩﺭ ﻗﻠﺐ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﺪ

❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤


یا باش

یا برو ...!
نمی خواهم
از دور مراقبم باشی
از دور دوستــم بداری
و من در لحظاتم هیچگاه حسـت نکنم
دوری ات را نمی خواهم !
یا بـاش
  
یا بـرو ...





تاريخ : یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲ | 19:4 | نويسنده : Ali
 

 

حواست باشه با کی "دست" میدی

وگرنه همه چی تو از "دست" میدی...

 

 

❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤

 

 

هر از گاهی زنگی بزن
سراغی بگیر
پیامی بده
احوالی بپرس
خیلی نگذشته است از روزهایی که نفست بودم !

 

 

 

 

❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤

 

حالا که رفــته ای
دلم برای تو بیشـتر از خودم میسـوزد
فکـر میکنی کســـی به اندازه مــن
دوسـتت خواهد داشــت ... ؟!

 

 

❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤

 

میدانم ...
دیگر برای من نیستی ....
امـــــا ؛
دلی که تنگ باشد این حرفها را نمیفهمد !!

 

 

❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤

 

آنقدر بغض هایم رافرو دادم وخندیدم...

خداهم باورش شد چیزی نیست!!

 

 



تاريخ : دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۲ | 22:18 | نويسنده : Ali
 

 

هیس ...!

 


مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان، آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد:
آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند، از مکتب که اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه. مامانِ خدابیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز از لپ هام گرفت تا گل بندازه. تا اومدم گریه کنم گفت: هیس، خواستگار آمده.

خواستگار ، حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو سالش بود و من ُنه سالم. گفتم: من از این آقا می ترسم، دو سال از بابام بزرگتره.
گفتند: هیس! شکون نداره عروس زیاد حرف بزنه و تو کار نه بیاره!!

حسرت های گذشته را با طعم آب نبات قیچی فرو داد و گفت: کجا بودم مادر؟ آهان!
جونم واست بگه ، اون زمون ها که مثل الان عروسک نبود. بازی ما یه قل دو قل بود و پسرهام الک دو لک و هفت سنگ سنگ های یه قل دو قل که از نونوایی حاج ابراهیم آورده بودم را ریختند تو باغچه و گفتند
تو دیگه داری شوهر می کنی ، زشته این بازی ها! گفتم: آخه ....!
گفتند: هیس! آدم رو حرف بزرگترش حرف نمی زنه!

بعد از عقد ، حاجی خدا بیامرز ، به شوخی منو بغل کرد و نشوند رو طاقچه، همه خندیدند ولی من ، ننه خجالت کشیدم به مادرم می گفتم: مامان من اینو دوست ندارم. مامانم خدا بیامرز ، گفت: هیس! دوست داشتن چیه؟ عادت میکنی!!

بعد هم مامانت بدنیا اومد؛ با خاله هات و دایی خدابیامرزت؛ بیست و خرده ایم بود که حاجی مرد. یعنی میدونی مادر ، تا اومدم عاشقش بشم ، افتاد و مرد. نه شاه عبدالعظیم با هم رفتیم و نه یه خراسون. یعنی اون می رفت، می گفتم: آقا منو نمی بری؟ می گفت هیس! قباحت داره زن هی بره بیرون!!

می دونی ننه ، عین یه غنچه بودم که گل نشده ، گذاشتنش لای کتاب روزگار و خشکوندنش.

مادر بزرگ، اشکش را با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت: آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه. اونقده دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم، نشد. دلم پر می کشید که حاجی بگه دوست دارم، ولی نگفت. حسرت به دلم موند که روم به دیوار، بگه عاشقتم ولی نشد که بگه. گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود، زیر چادر چند تا بشکن می زدم آی می چسبید ، آی می چسبید!!

دلم لک زده بود واسه یک یه قل دو قل و نون بیار کباب ببر ولی دست های حاجی قد همه هیکل من بود، اگه میزد حکما باید دو روز می خوابیدم!

یکبار گفتم، آقا میشه فرش بندازیم رو پشت بوم شام بخوریم؟ گفت: هیس! دیگه چی با این عهد و عیال، همینمون مونده که انگشت نما شم!!

مادر بزرگ به یه جایی اون دور دورا خیره شد و گفت: می دونی ننه ، بچه گی نکردم ، جوونی هم نکردم. یهو پیر شدم ، پیر.

پاشو دراز کرد و گفت: آخ ننه ، پاهام خشک شده ، هر چی بود که تموم شد. آخیش خدا عمرت بده ننه چقدر دوست داشتم کسی حرفمو گوش بده و نگه هیس.

به چشمهای تارش نگاه کردم ، حسرت ها را ورق زدم و رسیدم به کودکی اش. هشتی ، وشگون ، یه قل دوقل ، عاشقی و ...

گفتم: مادر جون حالا بشکن بزن ، بذار خالی شی.
گفت: حالا دیگه مادر؟! حالا که دستام دیگه جون ندارن؟
انگشتای خشک شده اش رو بهم فشار داد ولی دیگه صدایی نداشتند

 

 

 

 

خنده تلخی کرد و گفت : آره مادر جون، اینقدر به همه هیس نگید. بذار حرف بزنن. بذار زندگی کنن. آره مادر هیس نگو، باشه؟ خدا از "هیس" خوشش نمی یاد!!

 



تاريخ : پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۲ | 20:19 | نويسنده : Ali
 

دلت که پیش کسی باشد 
هر قدر هم نامهربانی ببینی 
هر قدر هم که شکسته بشی
هر قدر تلاش کنی که تمام علاقه ات را جمع کنی و از کنارش بروی
نمی شود!
دل خوش "کوچک ها" می شوی
حرف های کوچک
کارهای کوچک
خوبی های کوچک

همین "کوچک" هاست که برایت نه پای رفتن می گذارند 
نه دل ماندن
همین کوچک ها ذره ذره روحت را می کشد

❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤

ﻧﻪ ﺣﻮﺻﻠـــﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡ

ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـــــــﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭﺳﺘـــــــــﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﺳـــــَــــﺮﺩﻡ 
ﻣﺜـﻞِ ﺩﯼ , ﻣﺜـﻞِ ﺑﻬﻤـــﻦ , ﻣﺜـﻞِ ﺍﺳﻔﻨــــــﺪ
ﻣﺜـﻞِ ﺯﻣﺴﺘــــ ـــــ ــﺎﻥ
ﺍﺣﺴــــــﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩﻩ
ﺁﺭﺯﻭﻫـــــــــﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾــــﻞ ﺑﺴﺘــﻪ
ﺍﻣﯿــــــﺪﻡ ﺯﯾــﺮ ﺑﻬﻤــﻦ ِ ﺳــﺮﺩ ِ ﺍﺣﺴــﺎﺳﺎﺗﻢ ﺩﻓــــــــﻦ
ﺷـﺪﻩ 
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻣـــــﺪنﯼ ﺩﻝ ﺧﻮﺷــﻢ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘـــــﻦی
ﻏﻤﮕﯿــﻦ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـــﺎ ﭘــُﺮ ﺍﺯ ﺳﮑـــــــــﻮﺗـﻢ...!!!

❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤

 

شاید ارام تر میشدم

فقط و فقط.......

اگر میفهمیدی..........

حرفهایم به همین راحتی که

می خوانی نوشته نشده اند !!

 

❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤

 

دلت که تنگ یک نفر که باشد !

تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد ؛

و لحظه ای فراموشش کنی ،

فایده ندارد .... تو دلت تنگ است ،

دلت برای همان یک نفر تنگ است !

تا نیاید ... تا نباشد ....

هیچ چیز درست نمی شود ... !!!

 

❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤❤ As ❤

گاهی وقتها خاطرات به سراغت می آیند
حتی درخواب 
برموهایت دست می کشند
بیدارت میکنند 
روشن و واضح روبرویت حرکت می کنند
وتو مرورمی کنی تمام آن روز را 
گاهی لبخند گاهی اشک نصیبت می شود
گاهی آرزو می کنی آن روزها برگردند
گاهی خدارا شکر میکنی که دیگر آن روزها رفته اند
گاهی برایت فقط آه وای کاش باقی می ماند
وگاهی کسی که آن خاطره را برایت رقم زده رادرکنارت می بینی
خداراشکرمیکنی
درآغوشت میگیری
وباحس آغوش او خاطراتت را دوباره مرورمی کنی
واینگونه زندگی به رویت لبخند می زند
برایتان خاطرات شیرین آرزو میکنم

 

 

 

 

 

 

 



تاريخ : سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۲ | 16:18 | نويسنده : Ali
 

قضاوت نکن

وقتی حتی نمیدانی تو ، آن تویی نیست که برایش مینویسم
نگو که میدانی و نمیدانم

 

نگو که ترکیب واژگانم برای گم شدن در چشمانِ

مخاطبیستکه برای دیگریست...

 

قضاوت نکن

 

وقتی که بالای سر خدا به قضاوت نشسته

 

مجازاتِ دنیای مجازی همین بس

 

که نشناسی کدام دل به هوای کدام حوا پر میکشد

 

پس خود را مخاطب نساز

 

که من دیر زمانیست دیگر دلم نمیشکند

 

که دیگر دلی نمانده برای شکستن

 

ردِ لبخند من بر پیکرِ این عکس

 

برای گمراه کردنِ خودم است

 

که بگویم زنده امهمین و بس...

 

پس نوشته های مرا به شعر نخوان

 

به درد بخوان اگر درد را فهمیده باشی


 

چرا نباید تو باشی...


چرا نباید تو این درد نوشته ها را بخوانی

تا دیگری محکومم کند که شعر به شعر ابلیس میشوم؟
آری دنیای من مجازی شده
اما هنوز گاهی پشت این مانیتور

که 17 اینچ اندازه دارد

 

فقط گاهی
فکر میکنم
دلی میتپد...


 

عزیزم این روزها می گذره و همچنان 

 

 

 

راه فراموش کردن من برایت می شود : خوابیدن با دیگری !!!

شک نکن !!! 

 

اون روزها , به خوابت هم نمی آیم    !!!


خنده ام میگیرد...


وقتی پس از مدت ها بی خبری...

بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری میگویی:


دلم برایت تنگ است ......."




 
 

چه دلـــــــمان بخواهد،

چه دلــــــمان نخواهد،

خدا یک وقت هایی دلــــــــــــش نمی خواهد !!!

 

 

 

آره ... نشستم!!!


خسته نیستم . باور کن !!!

جایی برای رفتن ندارم !!!

 

 



تاريخ : جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲ | 10:33 | نويسنده : Ali

خدايا دهانم را بو كن، ببين... 

بوي سيب نمي دهد!

من هيچ وقت آدمي نداشتم كه برايم سيب بچيند

 

خدايا تو ميداني يك حوا بدون آدمش

 

چقــــدر تنها مي شود؟؟

 

ميداني محكوم بودن چقدر سخت است

 

وقتي گناهي نكرده باشي و 

حتـي سيبِي نبوييده باشي؟؟

 

ميداني آدم بعضي از حواهايت

 

مي گذارند و مي روند؟؟

 

ميداني ميروند و جلوي چشم حوا

 

آدم ديگري ميشوند؟؟

 

نمي دانــــــي!!

تو كه آدمي نداشته اي هيچوقت!

 

ولي اگر هستـي، مي بينـي، ميداني و

 

باور كرده اي خستگي ام را

 

اين حوا را ببر پيش خودت...

ســـــــــــــوت پـایــــــان را بــــزن

صداقت من حریف هرزگی این زمانه نمیشود

 

قـــبـــــول میکنم باخـــــــت را...

 



ﺍﻧﺼـﺎﻑﻧﯿـﺴﺖ ،

ﮐـﻪ ﺩﻧﯿـﺎ ﺁﻧﻘـﺪﺭ ﮐﻮﭼـﮏ ﺑﺎﺷـﺪ
ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫـﺎﯼ ﺗـﮑﺮﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﺭﻭﺯﯼ ﺻـﺪ ﺑـﺎﺭ ﺑﺒﯿﻨـﯿﻢ ...
ﻭ ﺁﻧـﻘﺪﺭﺑـﺰﺭﮒ ﺑـﺎﺷـﺪ
ﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯿﺨـﻮﺍﻫﯿـﻢ ﺣﺘـﯽ ﯾـﮏ ﺑـﺎﺭﺑﺒﯿﻨﯿـﻢ

 


 

مواظب آدمایی که به خاطر فراموش کردن یکی دیگه

بهتون نزدیک میشن باشید!

 

نه اینکه بد باشن نه ؛

 

شاید دوست داشتنی هم باشن ،

 

فقط قابل اعتماد نیستن ....

 


 

آدمها نـه " دروغ " می گویند

نه زیر " حرفشان " می زنند.

اگر " چیزی " می گویند . . .

صرفا " احساسشان " درهمان لحظه سـت

نبـایـد رویش " حساب " کرد !!!

 


پای ' بايد ' ها و ' نبايد ' ها را به دوستی هايتان باز نكنيد ...

تمام می شوند!


  

آنها فکر میکنند ماندن یعنی واقعا ماندن!

نمی دانند میتوانم بمانم و حتی با هزار نفر دیگر هم بمانم!

 

می روم تا فقط خودم را برده باشم نه او را نه دیگری

را نه هزارن هزار دیگری را!

تنهایی بودن لذت بخش تر از دوتا بودن و بدون وجدان

بودن است!


 

معجزه اون اس ام اسی هست که میتونه حالت رو تو '' یـــــــــــــــــه ثانیه '' عوض کنه


آدم تو زندگیش یه بار فقط دل میسپاره ؛
بقیه اش یا ،
هوسه یا
از اجبار تنهاییه .....


 

 

 در پــــــــا یــــــــــان

غمگینم همانند پرنده ای که به دانه های روی تله خیره شده و به این فکر می کند که چگونه بمیرد!
گرسنه و آزاد و یا سیر و اسیر!

 

 

 

 

 



تاريخ : جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲ | 20:11 | نويسنده : Ali
 

روزگاری بود برای سلام کردن به جنس مخالف صداها می لرزیدند
!!!
روزگاری شد برای گفتن دوستت دارم , قلب ها لرزیدند !!!

و حالـــا . . . .
روزگاری است که به راحتی حرف از سکس می زنند و فقط " تخت " ها می لرزند !!!

 

 

      ஜ ஜ  

 

 

 

هــــــــــــــــــــــــــرز شده ام !!!

یک روز بهمن !!! یک روز تیر !!! یک روز فروردین !!!

و گاهـی مارلبــرو !!!

سیـــــگار هم از مـن راضی نیست !!!

می تــرسم همیـن روزها او هم ترکم ڪنـــد !!!

 

 

      ஜ ஜ  

 

 

 

متاسف شدم وقتی مردی مـُـرد !!!

 


هنگامی که زنش را ، در آغوش غریبه روی تخت دید.

متاسف شدم وقتی ، زنی ، شوهرش را دوست نداشت ، اما بچه دار شد...!!

متاسف شدم وقتی ،پسری، معشوقش را به خاطر پول ، از دست داد...!!

متاسف شدم وقتی ، زنی ، شوهرش را دوست نداشت ، ولی به خاطر بچه هایش ماند...!!

متاسف شدم وقتی ، مردی ، ناموسش را ، به خاطر مواد، به حراج گذاشت...!!

متاسف شدم وقتی ، جوانی ، ایمانش را بخاطره پول ، از دست داد.

متاسف شدم شدم شدم
تا همه چیز برایم دیگر عادی شد
.

 



تاريخ : دوشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۲ | 22:6 | نويسنده : Ali

 

همين چند روزپيش

 

فکر می کردم
می توانم عاشق کسی شبيه تو شوم!
از همين چندروز پيش
هيچ کس
شبيه تو نيست

...................................

لعنت به بعضی آهنگـا,

 

بــه بعضی خیابونـــــا,
بــه بعضی حرفـــــــــا,
لعنتیا آدمو میبرن به روزایـی کـه واسـه

از بیــن بـردنـش تـو ذهـنـت ویــرون شــدی ...

...................................

این انتهای کفر نیست، 
آغاز "تفکر" است 
ما خدا را آفریدیم یا خدا مارا؟

...................................

آدمـا خوبن ؛
تـا وقتـی خـوبـتـر از تو گیرشون نیاد . . .

...................................

وقتی ی رابطه تموم میشه
دیگه نباید ب انتقام فکر کنی
چون این انتقام باعث میشه...

باعث میشه آرامش تو از دس بدی
اما اون با خیال راحت زندگی شو میکنه!

نه انتقام بگیر
نه نفرین کن
برو زندگی کن!

...................................

عادت کن به هیچ کس عادت نکنی ....

و گرنه به تباه شدن زندگیت تبدیل میشه !!

...................................

حکایتم
حکایت درختی است
که رویش علامت زده اند
قطع شود

آن هم در بهار ....

...................................

 

گفتی بازی برد و باخت دارد ولي: …

 


ولی زبانم بند آمد بگویم که من بازی نکردم ؛

من با تو زندگی کردم

...................................

گفت دیوانه وار دوستت دارم

.

.

.
ولی من چه ساده بودم که نفهمیدم

به دیوانه اعتباری نیست

...................................

ای ابر ها نبارید که: !

 

 

.

.

.

.

من دریا را به پایش ریختم … برنگشت

...................................

لعنتی عزیزم!

همبستر که بسیار است

امّا به من بگو

در این دنیا

همنفسی هم هست هنوز ...؟

...................................

وقتی خسته ام
وقتی کلافه ام
وقتی دلتنگم
بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد
این بغض لعنتی است...

...................................

کسی که راز آدم را پیش خودش نگه می دارد،

قابل ستایش است.

 

کسی که قابل ستایش باشد،

قابل عشق ورزیدن است.

 

کسی که قابل عشق ورزیدن باشد،

حیف است.

 

کسی که حیف باشد،

آدم دلش نمی آید بیاوردش توی زندگی نکبتش.

 

همین است که آدم نمی تواند هیچوقت فراموشش کند
همین است که آدم همیشه دلبسته می ماند
همین است که...

...................................

یک رابطه حقیقی زمانی است که ؛
بتوانید همه چیز را به همدیگر بگویید!
نه رازی و نه دروغی ...

 

 



تاريخ : دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۱ | 18:8 | نويسنده : Ali
 

يا مقلب القلوب والابصار يا مدبر الليل و النهار

يا محول الحول و الاحوال احول حالنا الي احسن الحال

 

 با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛

برگ دیگری ازدفتر روزگارورق خورد برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد،

سالی دیگر گذشت

 

• روزهایتان بهاری

و بهارتان جاودانه بادبهار بهترین بهانه

برای آغاز

و آغاز بهترین بهانه برای شاد زیستن.

همیشه ایام سبز باشید و شاد

 

• یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم

حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند

 

• یادم باشد که دیگران را دوست بدارم

آنگونه که هستند ، نه آنگونه که می خواهم باشند

 

• یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم

که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم

هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد

 

• یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم

چرا که شخصی که با خود مهربان نیست

نمی تواند با دیگران مهربان باشد

 

سال نو مبارك

 



تاريخ : دوشنبه ۱ آبان ۱۳۹۱ | 0:59 | نويسنده : Ali

 

 

آروم آروم به نبودنت عادت میکنم...

چون هیچوقت داشتنت رو تجربه نکردم....

دیگه به داشتن چشمهای پر از حسرتم عادت کردم ...

سهم منم همینه تنهایی تنهایی تنهایی

انقدر این بغض گلومو سنگین کرده که...

حتی نمیتونم حرفامو اینجا بنویسم...

دیگه بی هوا خندیدن رو یاد گرفتم

دیگه تنهایی رو خیلی وقته یاد گرفتم .......

تو نگرانم نشو همه چیز را یاد گرفتم ...

یاد گرفتم چگونه با تو باشم بی انکه تو باشی...

یاد گرفتم نفس بکشم...

بی تو...و بیاد تو

یاد گرفتم چگونه نبودنت را با !!!

رویای با تو بودن و جای خالی ات را با خاطراتت پر کنم....


برچسب‌ها: تنهاترین تنها

  • دانلود فيلم
  • دانلود نرم افزار
  • قالب وبلاگ